کنایه ازجمع شدن و گرد شدن. (انجمن آرا) (از برهان قاطع). کنایه از خویش را فراهم آوردن. (آنندراج) : عندلیبی که در خیال گل است هر کجا غنچه میشود چمن است. صائب (از بهار عجم) (آنندراج). ، متأمل شدن. تفکر و تأمل. رجوع به غنچه گشتن شود
کنایه ازجمع شدن و گرد شدن. (انجمن آرا) (از برهان قاطع). کنایه از خویش را فراهم آوردن. (آنندراج) : عندلیبی که در خیال گل است هر کجا غنچه میشود چمن است. صائب (از بهار عجم) (آنندراج). ، متأمل شدن. تفکر و تأمل. رجوع به غنچه گشتن شود
آنکه دهان وی تنگ و لبانش فراهم آمده بسان غنچه باشد. لقب محبوب و معشوق: ای سرو غنچه لب ز گلستان کیستی و ای ماه روزوش ز شبستان کیستی ؟ خاقانی. عنوان بود نمک چش مکتوب سربمهر زآن غنچه لب وظیفۀ من یک سخن بس است. صائب (از بهار عجم). مینای غنچه پر ز شراب تبسم است امشب کدام غنچه لب از گلستان گذشت. شوکت (از بهار عجم)
آنکه دهان وی تنگ و لبانش فراهم آمده بسان غنچه باشد. لقب محبوب و معشوق: ای سرو غنچه لب ز گلستان کیستی و ای ماه روزوش ز شبستان کیستی ؟ خاقانی. عنوان بود نمک چش مکتوب سربمهر زآن غنچه لب وظیفۀ من یک سخن بس است. صائب (از بهار عجم). مینای غنچه پر ز شراب تبسم است امشب کدام غنچه لب از گلستان گذشت. شوکت (از بهار عجم)
مقابل افسرده دل و مرده دل. (آنندراج). شاد و مسرور. مقابل افسرده دل و مرده دل. (فرهنگ فارسی معین) : تنم را در قناعت زنده دل دار مزاجم را به طاعت معتدل دار. نظامی. من بدو زنده دل چو شب به چراغ او بمن شادمان چو سبزه باغ. نظامی. عاشقان زنده دل بنام تواند تشنۀ جرعه ای ز جام تواند. عطار. زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد عشق تو مرا زنده دل هر دو جهان کرد. عطار. ذرات را بوجد در آورد آفتاب یک زنده دل تمام جهان را کفایت است. صائب (از آنندراج). ، پیری که دارای هوا و هوس جوانان باشد، صالح. متقی. (ناظم الاطباء) : دعای زنده دلانت رفیق باد وقرین خدای عالمیانت نصیر باد و پناه. سعدی. که پیش اهل دل آب حیات در ظلمات دعای زنده دلانست در شب تاری. سعدی. دعای زنده دلانت بلا بگرداند غم رعیت درویش بر دهد شادی. سعدی. ، روشن روان. روشن فکر. (فرهنگ فارسی معین) : تن زنده دل خفته در زیر گل به از عالم زنده و مرده دل دل زنده هرگز نگردد هلاک تن زنده دل گر بمیرد چه باک. سعدی (بوستان). ، عارف. عاشق. شیفتۀ عشق: ابنای روزگار به صحرا روند و باغ صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبر است. سعدی. به خاکپای تو سوگند و جان زنده دلان که من به پای تو در مردن آرزومندم. سعدی. جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد که جان زنده دلان سوخت در بیابانش. حافظ
مقابل افسرده دل و مرده دل. (آنندراج). شاد و مسرور. مقابل افسرده دل و مرده دل. (فرهنگ فارسی معین) : تنم را در قناعت زنده دل دار مزاجم را به طاعت معتدل دار. نظامی. من بدو زنده دل چو شب به چراغ او بمن شادمان چو سبزه باغ. نظامی. عاشقان زنده دل بنام تواند تشنۀ جرعه ای ز جام تواند. عطار. زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد عشق تو مرا زنده دل هر دو جهان کرد. عطار. ذرات را بوجد در آورد آفتاب یک زنده دل تمام جهان را کفایت است. صائب (از آنندراج). ، پیری که دارای هوا و هوس جوانان باشد، صالح. متقی. (ناظم الاطباء) : دعای زنده دلانت رفیق باد وقرین خدای عالمیانت نصیر باد و پناه. سعدی. که پیش اهل دل آب حیات در ظلمات دعای زنده دلانست در شب تاری. سعدی. دعای زنده دلانت بلا بگرداند غم رعیت درویش بر دهد شادی. سعدی. ، روشن روان. روشن فکر. (فرهنگ فارسی معین) : تن زنده دل خفته در زیر گل به از عالم زنده و مرده دل دل زنده هرگز نگردد هلاک تن زنده دل گر بمیرد چه باک. سعدی (بوستان). ، عارف. عاشق. شیفتۀ عشق: ابنای روزگار به صحرا روند و باغ صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبر است. سعدی. به خاکپای تو سوگند و جان زنده دلان که من به پای تو در مردن آرزومندم. سعدی. جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد که جان زنده دلان سوخت در بیابانش. حافظ